کد مطلب:42184 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:16

گنجینه پرسمان » تاريخ و سيره

ذوالكفل كه بود؟

نام ذوالكفل، «عويديا» بود. وي يكي از 330 انبياي مرسل بود كه به رسالت در ميان مردم برانگيخته شد. وي پس از سليمان بن داود((عليه السلام)) به رسالت رسيد و به گونه داود((عليه السلام)) در بين مردم قضاوت مي نمود. آن حضرت بسيار خشم خود را كنترل مي كرد و جز براي خدا خشمناك نمي شد(1).
در اين باره روايتي از رسول الله((صلي الله عليه وآله)) نقل شده است كه: «روزي ابليس به يكي از اتباع خود گفت: نزد او برو شايد بتواني او را عصباني كني; پس او در هنگام ظهر، وقتي كه ذي الكفل پيامبر در حالت استراحت و خواب بود، نزد وي آمد و فرياد زد: من مورد ظلم واقع شده ام; ذوالكفل به وي گفت: بگو]كسي كه به تو ظلم كرده[ نزد من بيايد; گفت: من اين گونه باز نمي گردم; از اين رو آن حضرت انگشتر خود را بدو داد و گفت: نزد آنكه به تو ظلم كرده، برو و او را نزد من بياور.
فرداي آن روز در همان ساعتي كه ذوالكفل در حال استراحت بود، دوباره نزد او آمد و فرياد زد: من مورد ظلم واقع شده ام و آن شخص به انگشتر تو توجّهي نكرد; خدمتكار و دربان ذوالكفل به او گفت: او را به حال خود بگذار تا بخوابد، كه ديشب و ديروز را نخوابيده است; گفت: نمي گذارم بخوابد و حال آنكه من مظلوم هستم; پس دربان نزد آن حضرت آمد و مطلب را به اطّلاع وي رساند. وي نيز نوشته اي تحرير كرد و بر آن مهر زد و بدو داد.
فرداي آن روز در همان هنگام استراحت دوباره نزد حضرت ذوالكفل((عليه السلام)) آمده، فرياد برآورد كه: آنكه بر من ظلم روا داشته، هيچ به نوشته تو اعتنايي نكرد; و همچنان به
ـــــــــــــــــــــ
1 - بحارالانوار، ج 13، ص 405.

ـ2ـ
فرياد زدن ادامه داد، تا اينكه ان حضرت برخاست; دست او را گرفت و با او روانه شد. هوا به گونه اي گرم بود كه اگر تكه گوشتي در مقابل تابش خورشيد قرار مي گرفت، از شدّت گرما، مي پخت. هنگامي كه فرستاده ابليس، همراهي حضرت ذوالكفل را با او در اين هواي گرم ديد، دست خود را از دست وي بيرون كشيد و از اينكه بتواند آن حضرت را عصباني كند، مأيوس شد.
خداوند متعال نيز ماجراي او را براي رسول الله((صلي الله عليه وآله)) بيان نمود، تا اينكه او نيز مانند ديگر انبياي الهي بر اذيّت و آزار ديگران صبر پيشه كند و دچار خشم و غضب نشود.»

(بخش پاسخ به سؤالات )

ـــــــــــــــــــــ
(1)1 - بحارالانوار، ج 13، صص 404 - 405.

ـ3ـ